نيكانم
نيكان قشنگم سال 89 وارد چهارسالگيت شدي و خيلي عاقلتر از هميشه كارهاتو انجام ميدادي روزهاي آخر بارداري دوم نتوسته بودم از خاطرات قشنگت برات بنويسم اونروزها كه داداشت تو شكمم بزرگتر شده بود تو با احساس هر چه تمامتر به من نزديك ميشدي و هر لحظه اين ماهي كوچولو رو با اسمش صدا ميكردي و اونو رو بوس ميكردي و ميخواستي بدوني كي اونو ميتوني ببيني و وقتي روهان به دنيا اومد برعكس اونچيز رو كه فكر ميكردم از من كنارگيري كردي تقريبا سه ماه اول نوزادي روهان مصادف بود با نخوردن غذاي شما و خيلي از كارهاي كه باعث ميشد تو اون انجام ندي تا باعث جلب توجه ديگران بشه . تولدت چهارسالگيت رو در كنار خانواده خودم جشن گرفتيم يه مهموني كوچيك تو خونه م...
نویسنده :
نسرین
10:25