نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

نيكانم

نيكان قشنگم سال 89 وارد چهارسالگيت شدي و خيلي عاقلتر از هميشه كارهاتو انجام ميدادي روزهاي آخر بارداري دوم نتوسته بودم از خاطرات قشنگت برات بنويسم اونروزها كه داداشت تو شكمم بزرگتر شده بود تو با احساس هر چه تمامتر به من نزديك ميشدي و هر لحظه اين ماهي كوچولو رو با اسمش صدا ميكردي و اونو رو بوس ميكردي و ميخواستي بدوني كي اونو ميتوني ببيني و وقتي روهان به دنيا اومد برعكس اونچيز رو كه فكر ميكردم  از من كنارگيري كردي تقريبا سه ماه اول نوزادي روهان مصادف بود با نخوردن غذاي شما و خيلي از كارهاي كه باعث ميشد تو اون انجام ندي تا باعث جلب توجه ديگران بشه . تولدت چهارسالگيت رو در كنار خانواده خودم جشن گرفتيم يه مهموني كوچيك تو خونه م...
30 خرداد 1390

شيطونيهاي روهان با نيكان

ديروز بعد از اتمام كارم همگي (من و نيكان و روهان) اومديم خونه روهان شروع كرد الكي گريه كردن گريه كردنش در حالي بود كه نيكان هم حالش اصلا خوب نبود نميدونم از خوردن چيزي بود يا نه؟  بهرحال گلاب به روتون حالت تهوع داشت و اين باعث شده بود كه گريه‌اش بگيره و روهان هم از گريه اون گريه ميكرد خلاصه سرتون درد نيارم تا نيكان ساكت ميشد روهان هم صداش بند مياومد بايد به نيكانم ميرسيدم تا خداي نكرده مشكل جديتري براش پيش نياد ولي روهان نميذاشت و شيطونيهاش گل كرده بود و هجوم مياورد به سمت نيكان اونهم كه طفلكي هيچي نميگفت و با داداش كوچولوش مدارا ميكرد. تا اينكه نيكان كم كم خوب شد و اون حالتش از بين رفت خدا رو شكر به دكتر كشيده نشد چرا كه خيلي دست ...
18 خرداد 1390

بي تابي روهان

روهان اينروزها خيلي بي تابي ميكنه الان نه ماهشه ولي هنوز دندونش نيش نزده نميدونم كي ميخواد در بياد. راه رفتنش هم كه نوبره ديگه تقريبا با گرفتن ميز و صندلي و ديوار روي پاهاش وايميسته و حركت ميكنه ولي مواظبه كه زمين نخوره اين احتياطش منو كشته قربون گوگوليم برم من. نيكان هم طبق معمول ميخواد كمكش كنه كه نيافته ولي بيشتر به افتادنش كمك ميكنه تا نگه داشتنش...... خونه كه تازه منتقل شديم براي روهان جذابيت خاصي داره و همه جا رو گز ميكنه ولي باز هم سير نميشه چند چرخي هميشه دور و بر خونه ميزنه ....
11 خرداد 1390

عيد سال 90 در مهد

هفته آخر سال 88 بود كه اسمت رو براي مهد ثبت نام كردم بخاطر همين خيلي دير شده بود براي مراسم نوروز سال 89  مراسم عكاسي رو از سفره عيد نوروز انجام داده بودند و  نيكان من نتونست تو مراسم شركت كنه و عكسي داشته باشه ولي براي سال 90 اوايل اسفند سال 89 مراسم عيد نوروز مهد اجرا شد و نيكان در اون شركت كرده بود و يك سيني كوچيك هم با خودش به خونه آورده بود. خيلي ذوق زده بود وقتي اين سينهاي نوروزي با خودش به خونه مياورد خيلي شسته و رفته اينجا نشستي امان از بپر بپرت .   ...
7 خرداد 1390

دردودل با تو كوچكم

نيكان عزيزم مامان خيلي وقته  كه برات چيزي ننوشته از خاطرات كه توين يه سال گذشته اتفاق افتاده منظورم توي سال سه زندگي قشنگت كه پر از يادگيريهاي تازه بوده رو قيد نكردم دوباره دلم براي كارهاي كه توين يه ساله ميكردي تنگ شده و شروع ميكنم به نوشتن شايد وقتي بزرگ شدي مامانو بهتر بشناسي و همينطور باباتو كه اينروزها بيشتر بهش توجه ميكني. وقتي سومين سال زندگيت شروع شد كارهات خيلي بامزه و قشنگتر از سالهاي پيش بود براي اينكه خيلي چيزهاي جديدي رو به زندگيت اضافه كردي از شيطنتهات شروع ميكنم خيلي وقتها با به پر به پر كردندت ماماني رو به حرف وادار ميكردي و همينطور رفتن كنار شومينه و مشغول بازي شدن فقط در اون قسمتو دوست داشتي گاه گاهي با مبينا سر وسايل ...
4 خرداد 1390

خاطرات روهان

 1389/08/04 سوگواري براي واكسن دو ماهگي روهان قرار بود ببريمش پيش دكتر ابطحي ولي متاسفانه دكتر براي جلسه علمي به خارج از كشور رفته بود مجبور شديم به خانه سلامت محله روجوع كنيم. اونجا يه كم معطل شديم در آخر با گريه زياد روهان از اونجا خارج شديم روهان همچنان به من چسبيده بود و اين باعث شده بود حتي نتونم آشپزي كنم تا شب آه و ناله ي روهان قشنگم ادامه داشت تا اين كه خبر مرگ ويدا كه حدودا سه ماه بود كه با بيماريش مبارزه ميكرد به ما رسيد شب خيلي سختي براي بهرام و من بود از اين ور درد پاهاي روهان و از طرف ديگر غم از دست دادن زن داداش بهرام شب رو به شبي طولاني تبديل كرده بود. خدايش بيامرزد.  1389/09/04 مرگ مادربزرگ هنوز چهلم ويدا ...
4 خرداد 1390

خاطرات دو سالگي

87/2/3 طالبي:پارسال اينموقعها خيلي مونده بود كه يك سالت بشه و خيلي كوچيك بودي و نميتونستم بهت ميوه‌هاي مثل گوجه سبز و توت فرنگي و چاقالي بادوم يا زردآلو …. بدم ولي امسال براي اولين بار اين نوبرانه‌ها را بهت دادم هر كدوم براي بار اول امتحان كردي و ديگه سراغشون از من نگرفتي فقط از مزه توت فرنگي خوشت اومد و دوستش داشتي و طالبي رو هم مثل هندونه قاچ كردم و به دستت دادم ولي انگار خوششت نيامد و با دستهاي كوچولوت تمامش له كردي و ديگه از من نخواستي و بهت گفتم قندكم اينم يكي از چيزهاي خوشمزه ي كه شايد بعدها حتما بهش علاقه نشون بدي و ميل كني. به فكر ما:من و بابا بهرام موقع تماشاي فيلم جنگي ايروني روز سوم بوديم و قندك مامان هم مشغول ب...
4 خرداد 1390

بدون عنوان

 11/06/87 كلمات جديد در اين ماه هر چيزي را كه بشنوي رو زودي تكرار ميكنه انگاري مثل طوطي رفتار ميكنه ولي با فكر و سنجيده با اون كلمه رفتار ميكنه صدرصد هم ميدونه اون چه كلمه بد يا خوبه ؟ قندكم كم كم داري بزرگ ميشي و ميدوني چه جوري رفتار كني؟ دوست دارم اين كلمات اينه خودتيه . كجايي . چطوريي. اوفتاد . ريخت . ماماني. كاله (خاله). آاله سيه (خاله سميه) خاله نيره . دا دا ي ي. ملي (مليكا) . مبينا وووو... قندكم دوستت دارم.  29/06/87 امروز درست 22 ماه ات تموم ميشه و ميره اگه خدا بخواهد سن 23 ماهگي و خيلي زود 2 سالت هم پر ميشه قندك مامان دوستت دارم تقريبا كلمات خوب ادا ميكني و اگه دو كلمه را تبديل به جمله ميكني امروز خيلي شيطوني كردي ب...
4 خرداد 1390

بدون عنوان

4/87 كادوي روز مادر سال 87 وقتي بابا اومد خونه با دو جعبه كادو كوچيك و بزرگ و اونها رو داد به من و گفت: اين كادو كوچيكه از طرف نيكان به مامانش و نيكان هم داشت اين ماجرا رو نگاه ميكرد و وقتي از بابابهرام تشكر كردم و كادوها رو گرفتم و گذاشتم روي ميز. قندكم هر دو كادوها رو با زحمت از روي ميز بلند كرد و آورد طرف من و با لبخند اونها رو به من داد. عزيز دلم لبخند زيباي تو بهترين كادوي دنيايه براي مامان.  7/4/87 پا روي قورباغه جمعه شب 7/4/87 با مامانم و خواهرهام قرار گذاشتيم بريم پارك ارم و براي اينكه مدت طولاني اونجا باشيم شامي هم تهيه كرديم. نيكان صبح جمعه كه بيدار شد ديگه اصلا نخوابيد و وقتي هم كه غروب به پارك رفتيم هيجان و بازيگوش...
4 خرداد 1390
1